زمانی دوستی داشتم که می گفت خیلی دوستم داره.می گفت حاضره تا آخر دنیا با من بمونه تو دوران دانشگاه باهاش آشنا شده بودم و گمون نمی کردم دوستی های دانشگاه مثل دبیرستان شادی آفرین باشه... اما به من کمک کرد. بهم شادی داد. لحظه هایی که باهم رفتیم کوه. رفتیم بند دره و بند عشاق و سربیشه و ... روستای شیراز و جوزان و دزک و نارمنج و ... خیلی خوب بود... و یک روز تو تصادف فوت شد...
به همین سادگی ..................
من تنها شدم.................
اما زندگی تموم نشد... من هستم. زندگی هست و زمان می گذره . تصمیم دارم منم خاطره های زیبا بسازم...
دوست دارم پروانه باشم... عمری کوتاه و خاطره ای زیبا که تا آخر دنیا در یاد می مونه.....
من دلم برای پروانه ها می سوزد...
که این پروانه ها بارها در شعر شاعران بالهایشان می سوزد...